مجله خردسال 52 صفحه 6

کد : 95897 | تاریخ : 03/07/1382

آسمان گفت: «قهرنکن!» زمین گفت:«قهرقهرم!» آسمان گفت: «بیا آشتی کنیم. بیا... همه­ی رنگ­هایم مال تو.» آسمان رنگ­هایش را به زمین داد، رنگین­کمانی درست کرد و هفت رنگش را بر زمین پاشید. اما زمین قهرقهربود. آسمان گفت: «بیا آشتی کنیم. بیا ... ماه من مال تو.» آسمان ماهش را توی یک چشمه انداخت. چشمه درنور ماه غرق شد. اما زمین آشتی نکرد. آسمان گفت: «با من آشتی کن. بیا... همه­ی ابرهایم مال تو.» وابرهایش را به زمین داد. ابرها باران شدند و بر زمین باریدند. زمین تر شد. خاک نرم نرم شد. زمین یواشکی به آسمان نگاه کرد و لبخند زد. آسمان گفت: «من تو را دوست دارم.» زمین هم آهسته گفت: «من هم تو را دوست دارم.» آسمان خندید. خم شد و زمین را بوسید. نگاه کن! به افق نگاه کن! آسمان هنوز دارد زمین را می­بوسد.

[[page 6]]

انتهای پیام /*