
.
.
جادویی است!» صدای را شنیدو گفت: «کدام جادویی است؟»
با صدایی که از ترس میلرزید گفت: «بیا! بیا ببین جان! این جادویی است.»
جلو رفت و را از گـرفت وگفت: «وای! چه ی قشنـگی. این فقط بــرای مرتب کردن پرهای نرم و زیبای سرمن ساخته شده است.» ، را به طرف سرش برد، امـا این بار هم دندانههایش را درهم کرد و پرهای سر را نزد. ناگهان، از بالای درخت آنها را دید. پرزد و پایین آمد وگفت: «آه خدای من! این جاست.»
گفت: «این جادویی است. سر هیچ کس را مرتب نمیکند.» خنـدید و گفت: «چون ی من است. ی هر کس مخصوص خودش است و نباید سر کس دیگری را کند.»
[[page 18]]
انتهای پیام /*