مجله خردسال 54 صفحه 21

کد : 95968 | تاریخ : 17/07/1382

6) پر زد و رفت روی یک گل نشست و سعی کرد گل را بچیند و بخورد! 5) چشمش به زنبور بزرگی افتاد که روی گلها نشسته بود. 7) زنبور دیگری او را دید. خندید و گفت: «زنبورها که گل نمی­خورند شیره­ی گل را می­خورند این طوری!» 8) بالاخره تپلی یاد گرفت چه طوری غذا پیدا کند. راستی که شیره­ی گل خیلی خوشمزه بود.

[[page 21]]

انتهای پیام /*