مجله خردسال 55 صفحه 17

کد : 95992 | تاریخ : 24/07/1382

ابر چتر ماهی کوچولو هدیه قورباغه دریاچه یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. کنار یک ی قشنگ، شاد و خندان زندگی می­کرد. توی ، زندگی می­کرد. و با هم دوست بودند. هر روز با یک شیرجه توی آب می­پرید و با بازی می­کرد. بعضی وقتها هم سرش را از آب بیرون می­آورد و با حرف می­زد. آن روز، کنار قدم می­زد و فکــر می­کرد و فکـر می­کرد. چه فکــری؟ تولد بود و دلش می­خواست یک هدیه­ی قشنگ به بدهد. دوسـت خـوب بود و او دلش می­خــواست را خوشحال کند. همین طور که کنار قـدم می­زند به آسمـان نگـاه کرد و چشمش

[[page 17]]

انتهای پیام /*