مجله خردسال 55 صفحه 22

کد : 95997 | تاریخ : 24/07/1382

عروسی ماه شادی زمانسرایی یک شب مهمان ستارهها بودم مهمـان تمام ستارههای آسمان. من لباس آبی­ام را پوشیده بودم. آن شب عروسی ماه بود. مثل همه­ی عروسها لباس سفید پوشیده بود. من کنارش رفتم و او را بوسیدم. دیشب ماه برای ما قصه گفت و قصه گفت. تمام ستارهها خوابیدند. ولی من منتظر خورشید شدم. او هم به مهمانی دعوت بود. کاش ماه را در لباس عروسی­اش می­دید. وقتی صبح شد، خورشید آمد، با لباس زرد مهمانی­اش. به آسمان نگاه کردم همه رفته بودند حتی من هم درخانه بودم. ماه هنوز هم با لباس عروسی منتظر خورشید نشسته است. و خورشید هر شب دیر می­رسد با لباس زرد مهمانی­اش.

[[page 22]]

انتهای پیام /*