مجله خردسال 56 صفحه 22

کد : 96025 | تاریخ : 01/08/1382

مورچه­ی قشنگ سرور کتبی یک روز، مورچه­ی من گم شد. گفتم: «خدایا! مورچه­ام را پیدا کن!» بعد شکل مورچه­ام را برای خدا روی کاغذ کشیدم. مورچه­ام ریز و زرد و قشنگ بود. خدا گفت: «این مورچه را می­شناسم. می­دانم کجاست. رفته خانه­ی همسایه شیرینی بخورد. نمی­خواهد به این جا برگردد.» می­دانستم خدا از همه چیز خبر دارد. خدا از دل مورچه هم خبر دارد. گفتم: «چه­کار کنم؟ مورچه­ام نمی­خواهد برگردد. حالا با کی بازی کنم؟» گشتم و گشتم. توی باغچه، مورچه­ی دیگری پیدا کردم. مورچه­ای که ریز و زرد و قشنگ بود.

[[page 22]]

انتهای پیام /*