مجله خردسال 58 صفحه 18

کد : 96077 | تاریخ : 15/08/1382

ازآب بیرون آمد وقتی دید که ناراحت است پرسید:«چی شده؟ چرا ناراحتی؟» گفت: «وقتی کنار برکه بودی دندان­های را ندیدی؟» گفت:«دندان­های این­جا چه می­کند؟ آن­ها توی دهان هستند.» گفت:«نه. دو تا از دندان­های او افتاده­اند و جایشان خالی مانده است.» خیلی ناراحت شد و گفت:«شاید وقتی که توی جنگل بازی می­کرد دندان­هایش افتاده­اند. برو و از بپرس. او حتماً دندان­های را پیدا کرده است.» با عجله به طرف جنگل رفت و از پرسید:«وقتی در جنگل بازی می­کردی، دندان­های را ندیدی؟» گفت:«چرا دیدم !» با خوشحالی پرسید:«دندان هایش کجا بودند؟» خندید و گفت:«توی دهانش!» گفت: «ولی حالا دو تا از آن­ها افتاده­اند و توی دهانش نیستند.» کمی فکر کرد و گفت:« دوست من است. به تو کمک می­کنم تا دندان­های او را پیدا کنی.» و شروع کردند به گشتن در جنگل.

[[page 18]]

انتهای پیام /*