مجله خردسال 59 صفحه 3

کد : 96090 | تاریخ : 22/08/1382

با من بیا... دوست من سلام. مرا می­شناسی؟ من غاز هستم. امروز پیش تو آمده­ام تا برایت قصه­ای بگویم. قصه­ی مردی که دست­های مهربانش بوی نان می­داد. نام او علی (ع) بود. اولین امام مسلمانان. شبی از شب­های ماه رمضان او را دیدم که به سوی مسجد می­رفت. دلش تنگ بود برای پیامبر خوبمان. دلش تنگ بود برای خدای مهربان. گفتم: «بمان» امـا رفت. پاهـای خستـه­اش را بوسیـدم و گفتم: «بمان.» اما رفت. حالا سال­های سال است که همه جا را به دنبـالـش می­گردم و او را نمی­بینم. اما خوب می­دانم که او ما را می­بیند و از شادی ما شاد می­شود. بیا تا با هم به یاد او دعا کنیم.

[[page 3]]

انتهای پیام /*