مجله خردسال 59 صفحه 19

کد : 96106 | تاریخ : 22/08/1382

بالاخره سروصدای آن­ها آن قدر بلند شد که چوپان صدایشان را شنید. از خانه بیرون آمد و وقتی را با بزرگش کنار و دید گفت: «بـالاخره تصمیم گرفتید بــا هم دوست بــاشید؟!» و و با تعجب به هم نگاه کردند. چوپان گفت: «اگر با هم تمرین کنید و با هم و بزنید، هم می­تواند همراه شما آواز بخواند. این طوری خیلی بهتر است.» گفت: «آن­ها نمی­گذارند من آواز بخوانم.» چوپان به و گفت: « و را بردارید و با هم یک آهنگ قشنگ بزنید. !تو هم شروع کن به خواندن.» و ، و زدند و آواز خواند. راستی که خیلی قشنگ بود. آن­قدر قشنگ که همه­ی حیوانات جنگل و مزرعه دورشان جمع شدند. همه از صدای و و آواز خوششان آمده بود. چون به آن­ها آفرین گفتند و برایشان دست زدند!

[[page 19]]

انتهای پیام /*