مجله خردسال 61 صفحه 17

کد : 96132 | تاریخ : 06/09/1382

دایره زنگی هواپیما خرسی کمد اسباب بازی­ها اردک بادی ساعت یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. یک شب، وقتی که چراغ­های خانه خاموش شد و همه خوابیدند، از کمد اسباب بازی­ها سر و صداهای عجیبی به گوش رسید، و شـروع کرد به دلنگ دلنگ صدا کردن. گفت: «وقت خواب است.» اما خیال ساکت شدن نداشت. چشم­هایش را باز کرد و گفت: « حالا وقت سروصدا کردن نیست. بخواب!» خواب آلود گفت: «چی شده؟ چرا این­قدر سروصدا می­کنید؟» گفت: « بی­خودی سروصدا راه انداخته.» دوباره گفت: «ساکت! همه بخـوابید. وقت خواب است.» می­خواست چیزی بگوید که باز هم شروع کرد به دلنگ دلنگ

[[page 17]]

انتهای پیام /*