مجله خردسال 63 صفحه 19

کد : 96190 | تاریخ : 20/09/1382

این را گفت و به طرف خانه­اش دوید. کمی بعد با یک و چند شاخه­ی خشک درخت برگشت. آن­ها را کرد و هایی را که برای ساختن لازم داشت، درست کرد. پرسید: «خب ها ر ا آماده کردی حالا چه­ طور می­خواهی درست کنی؟» گفت:­«حالا این ها را با طناب به هم می­بندم. محکم محکم.» با خوشحالی گفت:«آفرین ! آفرین.» نزدیک ظهر بود که آماده شد، بعد و آرام و به نوبت از روی آن گذشتند. هنوز هم که هنوز است یک روز از می­گذرد و به خانه­ی می­رود و یک روز هم از می­گذرد و به خانه­ی می­رود.

[[page 19]]

انتهای پیام /*