
قصههای جنگل
1)سنجاب کوچولو، از بالای درخت همه جا را نگاه
کرد و گفت:«وای ... دیر شد!»
2) دوست سنجاب کوچولو او را دید و گفت:
«هنوز نرفتی؟ عجله کن دیر میشود!»
3) اما سنجاب کوچولو هوس خوردن فندق کرده بود.
4) پس با حوصله یک فندق درشت و خوشمزه را خورد.
[[page 20]]
انتهای پیام /*