گناه
محمد حسن حسینی
میان باغ یک روز
زدم به شاپرک دست خدا مرا ببخشد
گناه من بزرگ است
ظریف بود بالش
شکست گوشهی آن دلم گرفت گفتم:
«ببخش شاپرک جان»
پرید شاپرک رفت شکسته بال و غمگین نکرد او نگاهم
دلم گرفت از این
ندید شاپرک حیف غم نگاه من را
خدا کند ببخشد
خدا گناه من را
[[page 10]]
انتهای پیام /*