مجله خردسال 65 صفحه 18

کد : 96245 | تاریخ : 04/10/1382

تو کجاست.» به گفت که همان جا منتظر بماند تا او برگردد. زیر سایه­ی گل­های شیپوری نشست و منتظر ماند. کمی بعد به همراه برگشت. را صدا زد و گفت: « جان کجـایی؟ دوست من آمده تـا تو را به برساند. به سلام کرد و گفت: «کمی دورتر از این جا دشتی­ست که در آن یک زیبا روییده. شاید آن مال تو باشد.» با خوشحالی گفت: «مرا به آن جا ببر.» کمی­فکر کرد و گفت: «تو چه طوری تا این جا آمدی؟» برای و تعریف کرد که چه طوری باد وزید و او را از زیبایش جدا کرد.

[[page 18]]

انتهای پیام /*