مجله خردسال 69 صفحه 22

کد : 96361 | تاریخ : 02/11/1382

عروسی غنچهی یاس چشمهایش را باز کرد و گفت: «من عروس باغ هستم!» سنجاقک روی گلبرگهایش نشست و گفت: «من هم سنجاق سر او هستم!» شاپرک به ساقهی گل چسبید و گفت: «من هم شنل عروس هستم!» مورچه خندید و گفت:«من هم داماد او هستم.» زنبورها عسل آوردند، پروانهها شربت آوردند، کرمهای شبتاب دور سر عروس و داماد چرخیدند و باغ پر شد از صدای بزن و بکوب و عروسی!

[[page 22]]

انتهای پیام /*