مجله خردسال 73 صفحه 19

کد : 96442 | تاریخ : 30/11/1382

گفت: «باید اجازه بگیریم.» گفت: «از کی اجازه بگیریم؟» همین موقع جواب داد: «از من!» گفت: « جان! تو کی آمدی؟» گفت: «من همین­جا بودم.پشت پای . شمـا مرا ندیدید! من توی لانه­ام یک عـالمه آرد دارم. بی­خودی به انبار نروید. آرد کیک تولد هاپو را من می­دهم.» این طوری شد که ،تخم مرغ آورد. شیر آورد عسل آورد و هم آرد آورد و شروع کرد به پختن کیک. وقتی کیک آمــاده شد، آن را برای هـاپو بردند و همه بـا هم تولدش را تبریک گفتند و کیک را خوردند. کیک تولد هاپو یک هدیه بود از طرف و و و و !

[[page 19]]

انتهای پیام /*