گفت: «باید اجازه بگیریم.» گفت: «از کی اجازه بگیریم؟»
همین موقع جواب داد: «از من!» گفت: « جان! تو کی آمدی؟»
گفت: «من همینجا بودم.پشت پای . شمـا مرا ندیدید! من توی لانهام یک عـالمه آرد دارم. بیخودی به انبار نروید. آرد کیک تولد هاپو را من میدهم.»
این طوری شد که ،تخم مرغ آورد. شیر آورد عسل آورد و هم آرد آورد و شروع کرد به پختن کیک.
وقتی کیک آمــاده شد، آن را برای هـاپو بردند و همه بـا هم تولدش را تبریک گفتند و کیک را خوردند. کیک تولد هاپو یک هدیه بود از طرف و و و و !
[[page 19]]
انتهای پیام /*