
قصهی حیوانات
1) درنای خاکستری به کنار دریاچه رفت تا برای جوجههایش ماهی بگیرد.
3) درنای خاکستری با دقت نگاه کرد و بچه تمساحها را دید.
4) درنای سفید گفت: «اگر تمساح مادر تو را ببیند که توی آب رفتهای، خیلی عصبانی میشود.»
2) درنای سفید از پشت درختها بیرون آمد و گفت: «مراقب باش بچه تمساحها به دنیا آمدهاند.
[[page 20]]
انتهای پیام /*