مجله خردسال 76 صفحه 4

کد : 96511 | تاریخ : 21/12/1382

موشی و سیب موشی پایین رودخانه نشسته بود و به یک سیب قرمز شیرین و آبدار فکر میکرد. درخت سیب بالای رودخانه ایستاده بود و به سیبهای قرمز و شیرینش نگاه میکرد. موشی گفت: «کاش یک سیب قرمز و شیرین آبدار داشتم.» باد صدای موشی را شنید و رفت بالای رودخانه. همانجا که درخت سیب ایستاده بود. چرخی زد و به درخت گفت: «موشی دلش سیب میخواهد. یک سیب به او میدهی؟» درخت یکی از سیبهای قرمز و شیرینش را به باد داد. اما باد نتوانست سیب را بگیرد. سیب افتاد روی زمین. قورباغه آن را برداشت و گفت: «به! به! این سیب مال من است!» اما سیب مال قورباغه نبود. برای همین هم از لای دستهای کوچولوی او لیز خورد و افتاد توی آب رودخانه. ماهی داشت توی آب شنا میکرد که سیب را دید و گفت: «به! به! این سیب مال من است!» اما سیب، مال ماهی هم نبود. توی آب قل خورد و چرخ خورد و رفت جلو. ماهی هر کاری کرد نتوانست سیب را بگیرد. آب رودخانه، سیب را برد و برد و برد تا این که سیب به شاخههای کنار رودخانه گیر کرد و نتوانست جلوتر برود. لاک پشت کنار آب بود.

[[page 4]]

انتهای پیام /*