مجله خردسال 77 صفحه 17

کد : 96552 | تاریخ : 28/12/1382

خاک گل تخم گل بیلچه گلدان آبپاش یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز وقتی که خرگوش کوچولو توی حیاط بازی میکرد، چشمش به یک خالی ا فتاد. با خودش گفت: «کاش میتوانستم توی این ، بکارم.» خرگوش کوچولو را برداشت و با توی آن ریخت. بعد منتظر نشست تا از توی ، بیرون بیاید. مادر او را دید و پرسید: «خرگوش کوچولو چه کار میکنی؟» خرگوش کوچولول گفت: «توی ، ریختم و منتظر هستم تا بیرون بیاید.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*