مجله خردسال 81 صفحه 6

کد : 96653 | تاریخ : 10/02/1383

اما باد که دست خودش نبود. گاهی تند میشد، گاهی کند و آرام و حالا که آرام شده بود نمیتـوانست فرفره را بالا ببرد. برای همین هم به طرف زمین آمد و آقـا کـوچولو و فرفرهی بزرگش را جایی دور از خـانهی آقـا کوچولو روی زمین گذاشت. آقا کوچولو از پروازی که کرده بود خیلی خوشحال بود. او گفت: «چه سفر کوتاهی بود. این دفعه یک فرفرهی خیلی­خیلی­خیلی­خیلی بزرگ درست میکنم تا مدت بیشتری توی هوا بمانم!» باد که از آنجا رد میشد گفت: «اما برای پرواز، به یک باد خیلی خیلی­خیلی­خیلی بـزرگ و قـوی هم احتیاج داری!» آقا کوچولو حرفهای باد را نفهمید. بلند شد و با فرفرهی بزرگش به طرف خانهاش به راه افتاد.

[[page 6]]

انتهای پیام /*