مجله خردسال 81 صفحه 18

کد : 96665 | تاریخ : 10/02/1383

قبول کرد و یک گذاشت توی دهانش. اما پوست خیلی سفت بود. گفت: «نه. نه تو را نمیخورم تو خیلی سفت هستی!» رفت و رفت تا به رسید. مشغول خوردن بود. گفت:« ! آماده باش میخواهم تو را بخورم.» با این که خیلی ترسیده بود گفت: «من مزهی میدهم، اول کمی بخور، اگر خوشت آمد بعد مرا بخور!» قبول کرد و چند تا برداشت و به دهانش گذاشت. اما از مزهی آن اصلاً خوشش نیامد و گفت: «نه نه. تو را نمیخورم. تو اصلاً خوشمزه نیستی!» رفت و رفت تا به رسید.

[[page 18]]

انتهای پیام /*