مجله خردسال 81 صفحه 22

کد : 96669 | تاریخ : 10/02/1383

سه دانه فندق سرور کتبی سه دانه فندق روی میز بود. فندق اول را شکستم، یک ستاره از آن بیرون پرید و گفت: «من گم شدهام.» فندق دوم را شکستم، یک ماه از آن بیرون پرید و گفت: «من گم شدهام.» فندق سوم را شکستم، کالاپ ... کالاپ ... یک اسب بالدار از آن بیرون پرید. ماه و ستاره روی اسب نشستند و به آسمان پریدند.

[[page 22]]

انتهای پیام /*