مجله خردسال 82 صفحه 19

کد : 96694 | تاریخ : 17/02/1383

پدر با خوشحالی گفت: «چه فکر خوبی! من کمک می­کنم تا با هم شکسته را برداریم.» پدر و پسر هر دو با هم مشغول کار شدند. آنها آجرهای خراب را برداشتند و با کمک هم روی­زمین آن­جا چمن و و کاشتند. پسرک هر روز به ی کوچکش آب می­داد و از ها و های آن مراقبت می­کرد. حالا، وقتی پسرک را شوت می­کند، روی چمن سبز و نرم، زیر سایه­ی های و درکنار های خوشبو به زمین می­افتد. پسرک خوشحال است. خوشحال است. پدر خوشحال است. چون با یک ی قشنگ، شهر آن­ها زیباتر از همیشه شده است.

[[page 19]]

انتهای پیام /*