مجله خردسال 83 صفحه 17

کد : 96720 | تاریخ : 24/02/1383

خرگوش کاهو موشی گوجه فرنگی عسل همه­ی خوراکی­ها خرسی خیار یکی بود، یکی نبود. غیراز خدا هیچ کس نبود. بزی یک روز قشنگ و آفتابی، و و و تصمیم گرفتند به د شت بروند و تمام روز را آن جا بازی کنند. وقتی به دشت رسیدند، گفت: «مادرم برایم گذاشته تا بخورم.» گفت: «مادرم برایم گذاشته تا بخورم.» گفت: «مادر من هم یک قرمزو آبدار گذاشته.» ساکش را باز کرد و گفت: «مادر من هم داده تا بخورم و قوی بشوم.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*