قصهی حیوانات 2) و با خوشحالی جوجههای ناز و کوچکش را تماشا میکرد. 1) خانم اردک توی لانه گرم و راحتش روی آب برکه نشسته بود. 3) که ناگهان آقا اردک فریادزنان از راه رسید و گفت: «مراقب جوجهها باش! توفان و سیل در راه است.»