مجله خردسال 86 صفحه 18

کد : 96805 | تاریخ : 14/03/1383

وقتی چشمهایش را باز کرد، کوچولویی را دید که روی یکی از شاخههایش نشسته است. به گفت: «این مال من است. تو نمی­توانی روی آن لانه بسازی!» گفت: « خیلی بزرگ است. برای هردوی ما جا دارد. هم تو روی آن زندگی کن، هم من.» اما دلش نمی­خواست همسایه داشته باشد. با یک شاخه­ی پربرگ و را نوازش کرد. گفت:«هر دوی شما می­توانید پیش من بمانید.» و به هم نگاه کردند و چیزی نگفتند. آن شب، و خوابیدند اما تا صبح بیدار ماند. نزدیک صبح می­خواست بخوابد که سرو صدای را شنید. فریاد می­زد: «این مال من و است. تو نمی­توانی روی آن لانه بسازی.»

[[page 18]]

انتهای پیام /*