قصهی حیوانات 5) و از شیرهی شیرین و خوشبوی آن خورد. 6) شب، وقتی به خانه برگشت، خواهر کوچولویش گفت: «چه بوی خوبی میدهی! مثل بوی بستنی!» 7)آن وقت چشم سیاه گلی را که برای خواهرش چیده بود، به او داد و گفت: «این هم بستنی!»