مجله خردسال 91 صفحه 17

کد : 96916 | تاریخ : 18/04/1383

با معرفی شخصیتهای داستان به کودک ازاو بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند گوسفند قناری گوسفند فراری اسب آبی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. تابستان بود و هوا گرم. چوپان قیچی بزرگ را برداشت تا پشم را کوتاه کند. اما همین که چشمش به قیچی افتاد، پا به فرار گذاشت و دوید. چوپان هم به دنبال رفت. بالای درخت نشسته بود که آنها را دید. پرواز کرد و به دنبال و چوپان رفت. بدون این که به پشت سرش نگاه کند، ازدشت دور شد و نزدیک مرداب رفت. چوپان هرچه گشت را پیدا نکرد. روی شانه­ی چوپان نشست. چوپان خیلی ناراحت بود.

[[page 17]]

انتهای پیام /*