مجله خردسال 93 صفحه 17

کد : 96972 | تاریخ : 01/05/1383

با معرفی شخصیتهای داستان به کودک ازاو بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند آتش جنگل آتش در جنگل کبوتر باران یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز قشنگ تابستان ، در آسمان آبی پرواز می­کرد که در آسمان، سیاه رنگی را دید. درست بالای بود. با خودش گفت:«وقتی بلند می­شود که روش شود و در ، خیلی خطرناک است. باید جلوتر بروم.» پرواز کرد و رفت به طرف ، وقتی به رسید، لابه لای درختها، را دید. کسی آن را روشن کرده بود و بعد هم بدون این که را خاموش کند، از آن جا رفته بود.

[[page 17]]

انتهای پیام /*