مجله خردسال 93 صفحه 19

کد : 96974 | تاریخ : 01/05/1383

ابرها در خواب بودند. فریاد زد:«بیدار شوید! بیدار شوید و بیارید. و گرنه همه­ی را می­سوزاند.» ابرها، به صدای چشمهایشان را باز کردند و سیاه را دیدند. بعد همه با هم یکی شدند. قوی و بزرگ و پرزور و به طرف رفتند. ، خسته و سرفه کنان به دنبال آنها رفت. وقتی ابرها به رسیدند، شدند و باریدند. دانه دانه و شرشر. ، سیاه را شست و برد. را خاموش کرد. آسمان آبی شد. درختهای شاد و خوشحال به آسمان نگاه کردند و خندیدند. خسته بود، روی شاخه­ی درختی نشست و به خواب رفت.

[[page 19]]

انتهای پیام /*