مجله خردسال 93 صفحه 23

کد : 96978 | تاریخ : 01/05/1383

مادرم نان برنجی پخته بود. توی حیاط نشسته بودم و نان برنجی می­خوردم. کلاغ پر زد و یکی ازنان برنجیهایم را برداشت. نان برنجی کلاغ افتاد توی حوض. ماهیها دور نان برنجی جمع شدند. کلاغ بالای دیوار نشست و به ماهیهای حوض نگاه کرد. یک نان برنجی پایین دیوار گذاشتم تا کلاغ آن را بخورد. من و ماهیها و کلاغ نان برنجی خوردیم.

[[page 23]]

انتهای پیام /*