مجله خردسال 96 صفحه 19

کد : 97058 | تاریخ : 22/05/1383

نزدیک رفت و پرسید :« دوست عزیز! چیزی گفتی؟» اما سکوت کرده بود. دوباره باد وزید. باز هم صدا کرد. همین موقع که بالای درخت نشسته بود و آنها را نگاه می­کرد، شروع کرد به خندیدن. پرسید:«به چی می­خندی؟» گفت:«تو می­دانی این چیست؟» از درخت پایین آمد و را برداشت و گفت:«دیروز، آدمها به جنگل آمده بودند. آنها این را جا گذاشتند و رفتند.» ، را از زمین برداشت و و در آن فوت کرد. صدایی از بیرون آمد. گفت:«گوش کنید! ببینید چه صدای قشنگی دارد.» بعد باز هم در فوت کرد و صدای زیبایی از آن بیرون آمد. و و ، کنار نشستند و به صدای زیبای گوش دادند.

[[page 19]]

انتهای پیام /*