
کوچولو و کبوتر
مرجان کشاورزی آزاد
کوچولو میخواست نقاشی کند. یک کاغذ سفید، یک مداد
و جعبهی آب رنگش را آورد. کوچولو آسمان را آبی کرد.
پایینتر، کوههای بلند و قهوهای رنگ را کشید. پایین
کوهها، یک رودخانهی زیبا کشید. دوطرف رودخانه هم چمنهای سبز و تازه
را نقاشی کرد، و بعد لابهلای چمنها را پر از گلهای سرخ و زیبا کرد. یک خورشید زرد
قشنگ هم در آسمان کشید. کوچولو به نقاشی نگاه کرد و گفت:«آسمان نقاشی من، یک پرنده کم دارد.»
بعد یک کبوتر سفید کشید. اما همین که پر و بال کبوتر را سفید کرد، کبوتر گفت:«چرا سفید؟ این همه
رنگهای قشنگ داری. گلها را قرمز کردی. چمن را سبز کردی. خورشید را زرد کردی. رود و آسمان
را آبی کردی. مرا سفید میکنی؟» کوچولو گفت:«تو کبوتری! کبوتر باید سفید باشد.» اما کبوتر پر زد و
رفت به طرف خورشید. کوچولو گفت:«نه! این کار را نکن. رنگ خورشید هنوز خشک نشده !» اما دیگر
دیر شده بود. کبوتر با پرو بال زرد به کوچولو نگاه میکرد. کبوتر گفت:«ناراحت نباش، الان توی آب
رودخانه پرو بالم را میشویم و سفید میشوم.» کوچولو گفت :«نه! این کار را نکن. رنگ رودخانه هنوز
خشک نشده است.» اما کبوتر خودش را «شلپ» انداخت توی رودخانه.
وقتی از آب آبی رنگ بیرون آمد یک کبوتر سبز
شده بود.
[[page 4]]
انتهای پیام /*