مجله خردسال 100 صفحه 6

کد : 97157 | تاریخ : 19/06/1383

چیزی نگذشت که جیرجیرک دیگری از راه رسید. بعد دوتایی پریدند و رفتند. پینه­دوز گفت: «خدا را شکر. دوستش را پیدا کرد.» خانم کرم گفت:«خدا را شکر. بچه­اش را دید.» زنبور گفت:«حیف شد. کاش زبانش را بلد بودیم و حرفهایش را می­فهمیدیم.» پروانه خندید و گفت: «خدا را شکر. نمی­دانستم امروز چه شعری بگویم ولی حالا می­دانم. یک شعر زیبا، درباره­ی دو تا جیرجیرک پر سر و صدا!»

[[page 6]]

انتهای پیام /*