
ناگهان را دیدند که با مشغول بازی هستند.
با یک جست را گرفتند و هر دو با هم از کنار آب دور شدند.
خیلی خیلیعصبانی شدند.
شروع کردند به بازی با .
توی آن میجهیدند و از آن بیرون میآمدند.
صدای خنده و بازی را شنیدند.
وقتی چشمشان به افتاد، تصمیم گرفتند را از بگیرند.
بعد همه با هم یک، دو، سه گفتند و در یک چشم بر هم زدن را برداشتند و پا به فرار گذاشتند.
خیلی عصبانی شدند ولی به سرعت به طرف مزرعه رفتند.
[[page 18]]
انتهای پیام /*