
بعد با خیال راحت مشغول بازی با شدند.
بالای درخت بودند که سرو صدای را شنیدند.
فریاد زدند:« چه خبر شده؟ چه خبر شده؟ چه کار میکنید؟»
آقای مزرعهدار با سرو صدای از خانه بیرون آمد و را دید که با یک
مشغول بازی هستند.
با خوشحالی فریاد زد:« من پیدا شد! من پیدا شد!»
آقای مزرعهدار را برداشت و به سرعت به طرف خانه دوید.
عصبانی شدند ولی آقای مزرعهدار خیلی خیلی خوشحال بود، چون کفشی را که در دریاچه
گم کرده بود، در مزرعه پیدا کرد.
[[page 19]]
انتهای پیام /*