مجله خردسال 108 صفحه 20

کد : 97339 | تاریخ : 14/08/1383

قصه­ی حیوانات 2) خانم قورباغه او را دید. خیلی ترسید. فریاد زد: «مواظب تخمهای کوچولوی من باش !» 1) قهوه­ای کنار برکه نشسته بود که تصمیم گرفت توی آب بپرد. 4) چند روزگذشت. بچه قورباغهها بزرگتر شدند. 3) قهوه­ای خیلی مهربان بود. او نمی­خواست کسی را اذیت کند. برای همین هم اصلا نزدیک تخمها نشد.

[[page 20]]

انتهای پیام /*