مجله خردسال 110 صفحه 16

کد : 97363 | تاریخ : 28/08/1383

جای موزائیکِ کفِ توالت بوده... اَی! من یک کتاب­اشپزی گرفتم و دارم یاد می گیرم خودم پیتزا و ماکارونی و لازانیا بپزم که دیگه اونجوری نشه! پایان به این ترتیب موناتل، جیقیل را نجات داد: بچهها به کمک نقشة راهی که در خانه جادوگر بود به خانه شان برگشتند: من حسابی پختم، لطفاً از تو دیگ دَرَم بیارید... دیگه از این نقشها بازی نمی کنم! ه ورررررااا، پیروز شدیم! اُه، کودکان عزیزم خوشحالم که برگشتید، من از کاری که کردم پشیمانم و.... پشیمانی....؟ دیگه برات لازانیا نمی پزم! بابا جون! لازانیا، نَه !! بابا، زن بدجنسش را از خانه بیرون کرد و با بچهها به خوبی و خوشی زندگی کردند! این رو از خونه­ی جادوگر اوردم.... نخوریها ! این شکلات! .

[[page 16]]

انتهای پیام /*