مجله خردسال 113 صفحه 18

کد : 97449 | تاریخ : 19/09/1383

با دیدن پرو بالش را باز کرد وگفت: «از این­جا برو ! و گرنه مزرعه را خبر می­کنم.» گفت: «من آمده­ام تا کوچولو را ببینم. من خوب و مهربـانی شده­ام. ببین! برای او دانه هم آورده­ام.» صدای را شنید. شاید هم بوی او را احساس کرد. آرام نزدیک در رفت. از مزرعه خارج شد تا را فراری دهد. اما خیلی زرنگ بود. زمین را سوراخ کرد و از زیر دیوار مزرعه گذشت و رفت توی مزرعه. شروع کرد به داد و بیداد کردن. او را صدا زد و گفت: « آمده! آمده! فرار کن.» اما از و کوچولو خبری نبود. آرام، آرام به طرف لانه­ی راه افتاد. بالای دیوار بود و بال بال می­زد. اگرازدیوار پایین می­آمد، حتما او را می­گرفت.

[[page 18]]

انتهای پیام /*