مجله خردسال 113 صفحه 19

کد : 97450 | تاریخ : 19/09/1383

از هم خبری نبود. برای پیدا کردن و همه­جا را گشت. اما نه را پیدا کرد و نه را، هم نمی­دانست آنها کجا هستند. خیلی ترسیده بود. فریاد زد: «آهای! پس تو کجایی؟ آمده!» همین موقع صدای واق واق به گوش رسید. خیلی ترسید. دمش را گذاشت روی کولش و از سوراخ زیردیوار فرار کرد. همین موقع و و از در مزرعه آمدند تو. از دیدن آنها خیلی خوش­حال شد. از ترس پا به فرار گذاشته بود. با این که او خیلی زرنگ بود، اما دستش به کوچولو نرسید، چون مزرعه از او هم زرنگ­تر بود. و همراه از مزرعه رفته بودند بیرون و بی­چاره این را نمی­دانست.

[[page 19]]

انتهای پیام /*