بوقلمون حوصلهاش سر رفته بود.
یک گوشه نشست و به دور و بر نگاه کرد.
همین موقع سر و صدای گاو و گوسفند و مرغ و خروس را شنید که با هم حرف میزدند
و میخندیدند.
آنها به مزرعه برگشتند و با دیدن بوقلمون جلو
رفتند و گفتند: «سلام! ما برگشتیم. فردا هم قرار است برای گردش به بیرون مزرعه برویم.»
بوقلمون خیلی دلش میخواست فردا همراه آنها برود،
اما میترسید با حرفهایی که زده آنها او را با خودشان نبرند.
[[page 5]]
انتهای پیام /*