مجله خردسال 117 صفحه 22

کد : 97537 | تاریخ : 17/10/1383

یک درخت و چهار کلاغ کلاغها و دخترکوچولو افسانه شعبان نژاد چهار تا کلاغ پریدند، به یک خیابان رسیدند. بالهای خود را بستند، روی درخت نشستند. کلاغ اولی به دختر کوچولویی که کنارخیابان ایستاده بود نگاه کرد و گفت: «کاش من هم مثل او یک لباس رنگارنگ داشتم.» کلاغ دومی گفت: «کاش من هم مثل او یک جفت کفش قشنگ داشتم.» کلاغ سومی گفت: «کاش من هم مثل او یک کیف آبی رنگ داشتم.» کلاغ چهارمی گفت: «کاش من هم مثل او یک شال و یک کلاه داشتم.» دختر کوچولو کلاغها را دید و گفت: «کاش من هم مثل کلاغها، دو تا بال سیاه داشتم.» کلاغها به هم نگاه کردند. قار قار خندیدند. به آسمان پریدند.

[[page 22]]

انتهای پیام /*