
پا به فرارگذاشت و شروع کرد به دویدن.
همین موقع زنگ زد. از صدای حواسش پرت شد.
وقتی دید حواسش نیست، فرار کرد و رفت پشت قایم شد.
همین طور زنگ میزد که یک مرتبه یادش افتاد باید را بگیرد!
دم از پشت بیرون بود.
خندید و جست زد و روی افتاد.
همین موقع چرخهای چرخیدند و ، را با خودش برد.
[[page 18]]
انتهای پیام /*