
اما به جایابر در آسمان، سایهی پرنده را دید که به سوی رود پرواز کرد و رفت.
صدای شکارچیها نزدیک و نزدیکتر میشد. پرندهها، جوجهها را به زیر بالهای خسته شان گرفتند.
زمین چشم به آسمان دوخته بود تا پرنده از رود بر گردد. اما در آسمان جز خورشید داغ هیچ چیز نبود.
پرنده بازگشت. بیبال و زخمی، بیآب و تشنه.
بعد فریاد بود و تیر و شکار.
زمین به آسمان نگاه کرد. ناگهان آسمان پر از پرنده شد.
آنها نه خسته بودند، نه تشنه.
پرواز کردند و رفتند.
و بر جای پایشان، همانجا که سایهی بالهایشان افتاده بود، گل رویید و گل رویید و گل رویید.
[[page 6]]
انتهای پیام /*