
پلیس برفی
مرجان کشاورزی آزاد
از پنجره به بیرون نگاه کردم.
برف میبارید و همه جا سفید سفید شده بود.
توی دفترم، یک آدم برفی کشیدم با کلاه پلیس. مامان خندید و گفت: «یک پلیس برفی؟!»
گفتم: «این بابا است که سر چهارراه ایستاده و ماشینها را راهنمایی میکند.»
مامان از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت: «با این همه برف حتما بابا این شکلی شده!» بعد من و مامان برای پلیس برفی یک موتور کشیدیم تا زود زود به خانه برگردد.
[[page 22]]
انتهای پیام /*