مجله خردسال 131 صفحه 19

کد : 97870 | تاریخ : 08/02/1384

گفت: «سرو صدا می­کنیم تا ، صدای­ما را بشنود و دنبال ما بیاید.» خندید وگفت: «بیخودی سرو صدا نکنید! صدای شما را نمی­شنود.» گفت: «پس چه جوری به مزرعه برگردیم؟» گفت: «من راه را بلد هستم. دنبال من بیایید.» و به دنبال راه افتادند و به طرف مزرعه رفتند. نزدیک مزرعه را دیدند که هنوز خواب بود. آنها با خداحافظی کردند و رفت. با شنیدن صدای و از خواب بیدار شد. خمیازه­ای کشید و گفت: «خوب شد که من با شما آمدم و مراقبتان بودم و گرنه ممکن بود راه را گم کنید!» و هر دو با هم خندیدند چون آنها تصمیم گرفته بودند از این به بعد همراه به چمنزار بروند. این طوری آنها گم نمی­شدند و هم می­توانست با خیال راحت بخوابد!

[[page 19]]

انتهای پیام /*