با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
زنبور
ماهیکوچولو جوجه اردک
سومین جوجه اردک
یکی بود، یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود.
کنار یک برکهی خیلی قشنگ، روی گلهای رنگارنگ، نشسته بود.
میخواست از شهد شیرین گلها بخورد که یک مرتبه، صدایی شنید.
به دور و بر نگاه کرد، را دید که گریه میکرد و دنبال مادرش میگشت.
پر زد و رفت بالای سر وگفت: «تو مادرت را گم کردهای؟»
گفت: «پشت نیهای برکه بازی میکردم که مادرم را گم کردم.»
گفت: «غصه نخور! دوست من است. او را صدا میزنم تا تو را پیش مادرت ببرد.»
[[page 17]]
انتهای پیام /*