مجله خردسال 132 صفحه 19

کد : 97898 | تاریخ : 15/02/1384

نفس راحتی کشید و رفت تا از شهدگلها بخورد. اما باز صدایی شنید. دنبال مادرش می­گشت. عصبانی شد و گفت: «چرا پیش مادرت نمی­مانی؟ خسته شد از بس که تو را پیش مادرت برد!» گفت: « کیه؟من مادرم را می­خواهم!» مانده بود که چه بگویید و چه کار کند که سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «خدا را شکر! این هم سومین !» پرسید: «سومین ؟» خندید و گفت: «اردک مادر، سه تا بچه داشت که آنها را گم کرده بود.» خندید و گفت: «پس سومین را هم به مادرش برسان!» گفت: «این کار لازم نیست!» بعد اردک مادر به همراه دو تا از پشت نیهای برکه بیرون آمدند. سومین وقتی مادر و خواهر و برادرش را دید، با خوش حالی شنا کرد و رفت پیش آنها. شیرجه زدو رفت زیر آب. هم نفس راحتی کشید و پرید روی گلها.

[[page 19]]

انتهای پیام /*