بامنبیا...
دوست من سلام. من پنکه هستم.
روزهای گرم تابستان، میچرخم و میچرخم و همهجا را خنک میکنم. مادربزرگ من یک بادبزن حصیری است.
اما من و مادرم پنکهی رومیزی هستیم. پدرم هم پنکهی سقفی است.
من دلم میخواست مثل عمویم یک کولر باشم، اما مادرم میگوید: «روزهای گرم تابستان، یک پنکهی کوچک هم میتواند همه جا را خنک کند.»
امروز پیش تو آمدهام تا با هم مجله را ورق بزنیم.
با من بیا...
[[page 3]]
انتهای پیام /*