مجله خردسال 139 صفحه 3

کد : 97992 | تاریخ : 08/06/1395

بامن­بیا... دوست من سلام. من پنکه هستم. روزهای گرم تابستان، می­چرخم و می­چرخم و همه­جا را خنک می­کنم. مادربزرگ من یک بادبزن حصیری است. اما من و مادرم پنکه­ی رومیزی هستیم. پدرم هم پنکه­ی سقفی است. من دلم می­خواست مثل عمویم یک کولر باشم، اما مادرم می­گوید: «روزهای گرم تابستان، یک پنکه­ی کوچک هم می­تواند همه جا را خنک کند.» امروز پیش تو آمده­ام تا با هم مجله را ورق بزنیم. با من بیا...

[[page 3]]

انتهای پیام /*