مجله خردسال 141 صفحه 18

کد : 98063 | تاریخ : 16/04/1384

صدا از لای شاخههای می­آمد. سرش رالای شاخهها برد و یک دید. توی ، کوچولو نشسته بود و جیک جیک می­کرد. ، خیلی ترسیده بود. چون یک بزرگ، آرام آرام به طرف او می­رفت. به گفت: «پس مادرت کجاست؟» گفت: «او رفته تا برای من غذا بیاورد.» ، نزدیک و نزدیک­تر می­شد. می­خواست کوچولو رابخورد. باسرش را از روی شاخه­ی پایینانداخت. ، اخمی کرد و روی زمین خزید و رفت.

[[page 18]]

انتهای پیام /*